جدول جو
جدول جو

معنی پسری کرده - جستجوی لغت در جدول جو

پسری کرده
(پِ سَ کَ دَ / دِ)
پسرخوانده. دعی ّ: پسر و دختر بر حقیقت آنرا باشد که آنرا اهل و آفریده باشد و پسری کرده آن گیرد که او محتاج باشد. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 3 ص 34)
لغت نامه دهخدا
پسری کرده
پسری که دیگری او را بجای پسر خود گرفته است متبنی
تصویری از پسری کرده
تصویر پسری کرده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سپری کردن
تصویر سپری کردن
سپری گردانیدن، تمام کردن، پایان دادن، به پایان رسانیدن
فرهنگ فارسی عمید
(چَ / چِ مَ / مُو جَ / جِ شُ دَ)
پرداخته کردن. ساختن: یا رب مرگ مرا از این دیوان و پریان پنهان کن تا آن مسجد سپری کند و تمام کند، پس خدای عزوجل دعای او اجابت کرد. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی) ، تمام کردن. به انتها رساندن. بکمال رساندن. پایان دادن:
بتا نخواهم گفتن تمام مدح ترا
که شرم دارد خورشید اگر کنم سپری.
رودکی.
از بعد آن کیخسرو دل بر آن نهاد که یکبارگی کار افراسیاب سپری کند و چهار لشکر بزرگ ساخت. (مجمل التواریخ) ، رهاندن. نجات دادن:
سپری کرد توانند ترا زآتش تیز
چون همی زیر قدم گردن کیوان سپرند.
؟
، گذراندن. طی کردن: گفتا وزیر ملک چین بودم و عمر در خدمت او سپری کردم. (مجمل التواریخ) ، نابود کردن. تارومار کردن: چون خروش بوق شنیدی بیرون آی تا سپاه دشمن سپری کنیم. (مجمل التواریخ). امراء، کمر بندگی دربستند تابه فر دولت او دشمنان را سپری کردند. (مجمل التواریخ)
لغت نامه دهخدا
(طِ جَ دَ)
سواری کردن. (آنندراج بنقل از اسکندرنامه)
لغت نامه دهخدا
(وَرْءْ)
پیروی کردن. تابعیت کردن. متابعت. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). تبع. اتباع. اتبّاع. تباعه. اقتداء. اقتفاء. مساتله: استتباع، پس روی کردن خواستن. تباع، پس روی عمل کسی کردن. تتابع، پس روی کردن با یکدیگر. تکاتع، پس روی کردن با یکدیگر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ شَ فَ)
براه پیران و سالخوردگان رفتن. چون پیران و کهنسالان رفتار کردن. پیری نمودن:
وای زآن طفلان که پیری میکنند
لنگ مورانند و میری میکنند.
مولوی
لغت نامه دهخدا
تصویری از سری کردن
تصویر سری کردن
پشت هم نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر کرده
تصویر پر کرده
انباشته ممتلی. یا کار پر کرده. بسیار کرده بسیار انجام شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپری کردن
تصویر سپری کردن
تمام کردن بپایان رسیدن، معدوم کردن نابود ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پدری کردن
تصویر پدری کردن
مثل پدر دلسوزی کردن: در حق فلان پدری کن
فرهنگ لغت هوشیار
راه پیران رفتنهمچون سال خوردگان رفتار کردن: وای زان طفلان که پیری میکند لنگ مورانند و میری میکنند. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
به پایان رسانیدن، به اتمام رسانیدن، تمام کردن، گذراندن، طی کردن، سر کردن، معدوم کردن، نابود ساختن، نابود کردن، پایمال کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از سرخ کرده
تصویر سرخ کرده
مقلّيٌّ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از سرخ کرده
تصویر سرخ کرده
Fried
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سرخ کرده
تصویر سرخ کرده
frit
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از سرخ کرده
تصویر سرخ کرده
מטוגן
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از سرخ کرده
تصویر سرخ کرده
تلا ہوا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از سرخ کرده
تصویر سرخ کرده
ভাজা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از سرخ کرده
تصویر سرخ کرده
ทอด
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از سرخ کرده
تصویر سرخ کرده
kaanga
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از سرخ کرده
تصویر سرخ کرده
kızarmış
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از سرخ کرده
تصویر سرخ کرده
揚げた
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از سرخ کرده
تصویر سرخ کرده
तला हुआ
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از سرخ کرده
تصویر سرخ کرده
튀긴
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از سرخ کرده
تصویر سرخ کرده
digoreng
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از سرخ کرده
تصویر سرخ کرده
gebakken
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از سرخ کرده
تصویر سرخ کرده
fritto
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از سرخ کرده
تصویر سرخ کرده
油炸的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از سرخ کرده
تصویر سرخ کرده
smażony
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سرخ کرده
تصویر سرخ کرده
смажений
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سرخ کرده
تصویر سرخ کرده
frittiert
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سرخ کرده
تصویر سرخ کرده
жареный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سرخ کرده
تصویر سرخ کرده
frito
دیکشنری فارسی به پرتغالی